کجاست سینه کش کوهستان سرد و بلندی که گامهای برآزندگان را بر تن خویش به یادگار نداشته باشد ؟ . ارد بزرگ:
غذایی را بخور که می پسندی ,لباسی را پبوش که مردم می پسندند. ادیبان
اول اندیشه، وانگهی گفتار . لائوسته
آزادی ابر انسان تنها در صورتی واقعی است که در زمان فراشد و در ساختن آینده یی بر پایه گذشته عملی شود . فردریش نیچه
فرمانروا در برکناری کارمند نابکار زمانی را نباید از دست دهد چون سیاهی کار بزهکار در دید مردم خیلی زود دامن او را نیز خواهد گرفت . ارد بزرگ:
خوشبختی میان پرده بدبختی است . دن مارکی
نفهمی و نادانی سه نوع است : یکی آنکه انسان هیچ نداند ، دوم آنکه آنچه را که لازم است نداند ، و سوم آنکه آنچه را نباید بداند ، بداند . دوکلوس
سخن های پست ، آدمهای حقیر را جذب و خردمندان را فراری می دهد . ارد بزرگ:
نیکی و سود خویش را در زیان دیگران مخواه. زرتشت
اگر به خطا رفتی، از برگشتن واهمه نداشته باش. کنفسیوس
آدمی با کینه ، زندگی را بر دوستان نیز تنگ می کند . ارد بزرگ:
کوشش اولین وظیفه انسان است. گوته
کسی که به کسی حسد می ورزد، دلیل بر آن است که به برتری او اعتراف کرده است. هراس وال پول
بازده خرد برای اهل معنا ، کلام سکرآور است . ارد بزرگ:
اگر جوان را از عشق منع کنید ، چنان است که مریض را از کسالتش سرزنش دهید . دوکلوس
خوشبختی پروانه است. اگر او را دنبال کنید از شما می گریزد ولی اگر آرام بنشینید، روی سر شما خواهد نشست. هیوم
آدمیانی مانند گل های لاله ، زندگی کوتاه در هستی و نقشی ماندگار در اندیشه ما دارند . ارد بزرگ:
آهنگ صدا هرچه ملایم و مطبوع باشد، سخن موثر و دلنشین تر خواهد بود. جان کایزل
کسی داناست که می داند هیچ نمی داند. ضرب المثل فلسطینی
گفتگو با خردمندان و دانشوران ، پاداشی کمیاب است . ارد بزرگ:
قوی ترین اهرم ها، اراده است. اسمایلز
خرد در پیکار با دیوان برنده ترین سلاح ها ااست در برابر شمشیر تیز دیو ، خرد جوش است و جان بدان روشن . بزرگمهر
رایزنی با خردمندان ، پیروزی در پی دارد . ارد بزرگ:
آنچه بار زندگی را بردوش ماسنگین تر میسازد، عموماً زیاده روی در خود زندگی است. روسو
حواس وسیله ی کشف نیست بلکه فقط وسیله ی ارتباط عملی پیدا کردن با عالم خارج است و همین طور عقل .آن همان مایه ی دانشی است که در جانوران ، غریزه و در انسان ، عقل را به وجود میآورد . از آن مایه ی دانش در انسان قوه ی اشراقی به ودیعه گذاشته شده که در عموم به حال ضعف و ابهام و محو است ، ولی ممکن است که قوت و کمال یابد تا آنجا که شخص متوجه شود که آن اصل اصیل در او نفوذ کرده مانند آتشی که در آهن نفوذ و آنرا سرخ می کند . به عبارت دیگر اتصال خود را با مبدا در می یابد و آنش عشق در او افروخته می شود ، هم تزلزل خاطری که از عقل در انسان رخ کرده مبدل به اطمینان می گردد ، هم علاقه اش از جزئیات سلب می شود . هانری برگسون